ب: نظریهها و الگوهای تغییرات ساختاری. در این الگو بر سازوکاری که از طریق آن کشورهای جهان سوم ساختار اقتصادی خود را از مرحله کشاورزی سنتی و معیشتی به مرحله اقتصاد خدماتی و صنعتی میرسانند، تمرکز میکنند.
ج: الگوی وابستگی بین المللی(دهه۱۹۷۰). در اینجا بیشتر بر «محدودیتهای سیاسی»، «روابط قدرت داخلی» و «انعطاف ناپذیریهای نهادی و ساختارری» در امر توسعه اقتصادی تأکید میشود.
د: الگوی نئوکلاسیک بازار آزاد(دهه۱۹۸۰). در این نظریه بر نقشی که « بازارهای آزاد»، «اقتصادهای باز» و « خصوصیسازی بنگاههای عمومیناکارامد» در توسعه اقتصادی دارند تمرکز میشود. در اینجا دخالت زیاد دولت درکشورهای جهان سوم عامل مهم توسعه نیافتگی در نظر گرفته میشود.
ذ: رشد درون زا (دهه۱۹۹۰). در این الگو هدف این بود که به این سؤال پاسخ دهند که چرا بعضی از کشورها به توسعه سریع رسیدهاند و بعضی دچار رکود شدهاند؟( ۱۳۸۶: ۷۴-۷۵).
نظریه کلاسیک توسعه اقتصادی بوسیله آدام اسمیت، مالتوس و ریکاردو عنوان شد. مالتوس و ریکاردو دو عامل رشد جمعیت و محدودیت منابع طبیعی را در زمینه توسعه اقتصادی مهم میدانند. از نظر آنها « وقتی سطح زندگی مردم در وضعیت “حداقل معاش” میباشد “حرکتطبیعی"جامعه به سوی حالت “سکون"خواهد بود» (گیل،۱۳۶۶: ۸۳). از نظر گیلاین تئوری دارای دو قسمت است:
الف: اجتناب ناپذیر بودن افزایش جمعیت در صورت بهبود حداقل معیشت زندگی مردم. از نظر ریکاردو و مالتوس بهبود وضعیت اقتصادی جامعه موجب کاهش نرخ مرگ ومیر و از طرف دیگر موجب افزایش نرخ زاد و ولد میشود(همان: ۵۷).
ب: ارتباط مستقیم بین افزایش جمعیت و زمینههای کشاورزی. از آنجایی که در این ارتباط کشاورزی عاملی ثابت و نیروکار عاملی درحال افزایش است بازدهی پایین میآید. زیرا با افزایش جمعیت نیاز به زمینهای کشاورزی برای تامین خوراک جمعیت بالا میرود(همان). پس ازاین جا هست که آنها محدودیت منابع طبیعی را به عنوان عاملی تأثیرگذار در توسعه اقتصادی عنوان میکنند. مالتوس و ریکاردو بر خلاف اسمیت معتقد هستند که رشد جمعیت مانعی مهم برای کشورها در رسیدن به امر توسعه و رفاه اقتصادی جوامع بشری محسوب میشود(تفضلی: ۳۷).
آدام اسمیت[۱۶] بعنوان یکی از مهمترین و اولین متفکران توسعه اقتصادی معتقد است چند عامل مهم در رشد و توسعه اقتصادی تأثیرگذار هستند: او از افزایش جمعیت نیروکار، تقسیم کار، تراکم سرمایه و پیشرفت فنی نام میبرد(ارمکی، ۱۳۸۶: ۳۱). از نظر اسمیت بین تقسیم کار، میزان تراکم سرمایه و پیشرفت فناوری و تکنولوژی رابطه وجود دارد. اما دراندیشه او سرمایه بر تقسیم کار مقدم است(همان: ۳۳). «تقسیم کار باعث افزایش در میزان بهره وری میشود، پسانداز و سرمایهگذاری بیشتر را ممکن میسازد، و سرمایهگذاری به اختراع و تولید ماشینهایی منجر میشود که امکان بیشتری برای تقسیم کار به وجود میآورد»(همان: ۳۱). کاتوزیان معتقد است در نظریه اسمیت «عامل اصلی در توسعه اقتصادی پیشرفت فنی نیست بلکه پسانداز و سرمایهگذاری است که اختراعات و کاربرد آنها را میسر میکند»، همچنین از نظر او « عامل اولیه سرمایهگذاری و انباشت سرمایه پسانداز است نه تولید»(۱۳۹۱: ۳۳-۳۲).
شومپیتر[۱۷] بین رشد اقتصادی و توسعه اقتصادی تفاوت میگذارد. رشد اقتصادی از توسعه اقتصادی اهمیتی کمتر دارد. زیرا توسعه اقتصادی با نوآوری همراه است و باعث پویایی و تکامل واقعی اقتصاد میگردد. توسعه اقتصادی باعث میشود که ابزارهای جدیدی اختراع بشوند و شرایط تولیدی کالا دگرگون شود. از نظر او توسعه اقتصادی انقلابی در سیستم تولید به وجود میآورد. شومپیتر به سه خصوصیت مشترک توسعه اقتصادی اشاره میکند که از نظر او بدون آنها توسعه نمیتواند به ثمر برسداین سه خصوصیت عبارتاند از : بسیج عوامل موجد تولید و ترکیب آنها به شیوههای نوین؛ گسترش اعتبارات؛ حضور کارآفرین اقتصادی. (هانت، ۱۳۷۶: ۳۹).
به نظر شومپیتر در بحث توسعه اقتصادی داشتن روحیه کارفرمایی ویژگیای بسیار مهم است. کارفرما کسی است که سعی درایجاد واحد تولید اقتصادی دارد و ارزش تولید، وسایل تکنیکی و کالاها را میداند. کارفرما آدم پولداری نیست ولی سعی درایجاد کار دارد. او سعی درایجاد فرصتهای جدید و استفاده از فرصتها را دارد. شومپیتر در بحث رشد و توسعه اقتصادی به به پیشرفت دانش فنی اهمیت میدهد. او پیشرفت دانش فنی را عامل مهمیدر توسعه اقتصادی میداند. (ازکیا، ۱۳۷۴: ۷۶).
تودارو عوامل اصلی رشد اقتصادی را در هر جامعهای سه مورد میداند: تراکم سرمایه، رشد جمعیت و افزایش نیروی کار، و پیشرفت تکنولوژیکی(۱۳۸۶: ۱۰۸). از طرف دیگر او از هزینههای نظامیبه عنوان عاملی که منجر به کاهش رشد اقتصادی بلندمدت کشورهای در حال توسعه میشود نام میبرد(همان: ۵۴).
از دیگر نظریهپردازان مهم توسعه و رشد اقتصادی باید به رستوو[۱۸] اشاره کرد. او از منظر تاریخی و بر مبنای اقتصادی جوامع را در پنج مرحله قرار میدهد. ابتدا جامعه سنتی: در این نوع جامعه ساخت اجتماعی سلسله مراتبی هست و امکان تحرک اجتماعی وجود ندارد. نوع دوم مرحلهپیش از خیز است. این مرحله محصول تغییرات علوم، تکنولوژی، کشاورزی و تجارت بود. سوم مرحله خیز: «مشخصه آن فاصله گرفتن از جامعه سنتی از طریق افزایش سرمایهگذاری ، گسترش شهرنشینی و ارتقائ بهرهوری است». مرحله بلوغ: « طی آن فعالیتهای صنعتی، بانکداری و آموزش تحول» مییایند و درآخر مرحله مصرف انبوه استکه به وجود آمدن رفاه اجتماعی و تامین خدمات اجتماعی از ویژگیهای آن است. (عنبری، ۱۳۹۰: ۶۲)،(زاهدی،۱۳۹۰: ۱۰۰).
روستو که به نقش سیاست در امر توسعه بسیار اهمیت میدهد معتقد است که توسعه در بسیاری از کشورهای در حال توسعه ناموفق بود و دلایل ناموفق بودن آن را این چنین بر میشمارد: رکود اقتصادی جهانی و تضعیف بازارهای صادراتی کشورهای درحال توسعه، تغییر اساسی رابطه مبادله و توزیع درآمد به سود کشورهای صادرکننده نفت و به زیان واردکنندگان، تخریب و نابودی نابخردانه محیط زیست در بعضی مناطق به واسطه از بین رفتن جنگلها و مراتع قابل کشت، ازدیاد تدریجی وابستگی و اتکاء همه کشورهای درحال توسعه به واردات مواد غذایی، و تضعیف موازنه پرداخت کشورهای درحال توسعه واردکننده نفت. (زاهدی،۱۳۹۰: ۱۰۳). موسایی معتقد است که توسعه اقتصادی دارای دو معنای “خاص و عام” است. منظور او از توسعه اقتصادی خاص افزایش مستمر رشد اقتصادی و افزایش درآمد سرانه است. رشد اقتصادی عام جنبههای دیگر توسعه اقتصادی از جمله رشد اقتصادی بلند مدت و مستمر، رفع کامل فقر مطلق، رفع قابل توجه فقر نسبی، گسترش تامین اجتماعی، بهبود توزیع درآمد، تولید کالاهای اساسی نظیر بهداشت، مسکن، آموزش و تغذیه. . . را در بر میگیرد و بیشتر در معنای تحول اقتصادی هست(۱۳۸۸: ۱۰۷).
تقاضای رسیدن به توسعه اقتصادی در بین کشورهای توسعه نیافته زیاد است از طرف دیگر موانع رسیدن به توسعه اقتصادی در این کشورها هم زیاد هستند. بعضی از کشورهای توسعه نیافته از روند رشد اقتصادی کشورهای توسعه یافته پیروی میکنند. امااین پیروی مشکلاتی را برای آنها به همراه دارد(گیل،۱۳۶۶: ۵-۱۶۴). بعضی از مهمتریناین مشکلات عبارتاند از: مشکل وفق دادن تکنولوژی غرب با ساختار اقتصادی و فرهنگی کشورهای جهان سوم. زیرا کاربرد تکنولوژی پیشرفته متضمن داشتن ساختار مدرن است ولی ساختار حاکم بر این کشورها در خیلی از سطوح هنوز سنتی و توسعه نیافته است(همان). مشکل دیگر، مسئله جمعیت است. افزایش جمعیت باعث افزایش نیروی کار میشود که نتیجه آن افزایش بیکاری در این کشورها است(همان: ۱۶). مشکل سوم، زمینه بین المللی است. « جو بین المللی سرمایهگذاری خارجی برای کشورهای توسعه نیافته نامساعد است، که بخشی از آن ناشی از طرز تفکر و بینش خود کشورها در برخورد با موضوع است و بخشی ازآن نیز به علت عدم تمایل کشورهای توسعه یافته با همکاری بااین کشورها میباشد»(همان: ۱۶۹). گیل رسیدن به توسعه اقتصادی را یک هدف حیاتی میداندکه برای رسیدن به آن کشورهای توسعه نیافته باید بر موانع ذکر شده پیروز شود. او برای رسیدن به این هدف معتقد است کهاین کشورها باید سه وظیفه مهم را انجام دهند: الف) افزایش نرخ سرمایهگذاری. ب) رشد متعادل همه بخشها. ج) سیاستهای جمعیتی مناسب(همان: ۱۷۴-۱۸۴).
در بحث از نظریههای اقتصادی توسعه باید اشاره کنیم که متفکراناین دسته در ابتدای پیدا شدن مفهوم توسعه و پیشرفت بیشتر به فاکتورهای اقتصادی توسعه پرداختهاند و کمتر به ارزیابی توسعه اجتماعی و شاخصهای آن پرداختهاند. اما به مرور زمان توجه آنها به دیگر شاخصهای توسعه در ابعاد سیاسی، اجتماعی و فرهنگی گسترش یافت و نظریهپردازان متأخر توسعه اقتصادی توجه بیشتر به ابعاد دیگر توسعه کردهاند.
۲-۲-۱-۱ توسعه از دیدگاه مارکس
کارل مارکس در نیمه دوم قرن نوزدهم نظریه نیرومند خود را ارائه داد. نظریه اقتصادی مارکس در سه جلد کتاب “سرمایه” تدوین شد. او برای تحلیل پدیدههای اقتصادی و اجتماعی از روش دیالکتیکی استفاده کرد. این روش به این معناست که در فرایندی تاریخی و همراه با تکامل و تحول ابزارهای تولیدی طبقات گوناگون اجتماعی شکل میگیرند. « دیالکتیک تاریخ از حرکت نیروهای تولیدی تشکیل شده است و در بعضی دورههای انقلابی این نیروها با روابط تولیدی یعنی هم روابط مالکیت و هم توزیع درآمدها بین افراد و گروههای اجتماعی، تناقض پیدا میکنند»(آرون، ۱۳۸۶: ۱۷۳). شکلگیری طبقات اجتماعی باعث به وجود آمدن تضادهای طبقاتی میشود. در نتیجه این تضاد و به سبب به وجود آمدن آگاهی طبقاتی طی فرایندی انقلابی طبقه زیردست موفق به براندازی طبقه فرادست میشود. سرانجام این مبارزه طبقاتی به وجودآمدن ساختاری جدید با عنوان سوسیالیسم است. این ساختار جایگزین سیستم سابق یعنی سرمایهداری میشود. مارکس شکلگیری و تنش طبقاتی را بیشتر در نظام اقتصادی مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهد. بدین ترتیب مارکس با نگاهی اقتصادی به جامعه و پدیده های موجود در آن نگاه میکند.
در اندیشه مارکس جامعه از دو لایه کلی تشکیل شده است. لایه اصلی اقتصاد هست که در زیر بنا قرار دارد، لایه دیگر روبنا است که شامل، حقوق، سیاست، فرهنگ و مذهب میشود. تغییرات زیربنا بر تغییرات روبنا تأثیر میگذارد. هر تغییری که در زیر بنا اتفاق بیفتد ناشی از تغییرات اقتصادی هست. منشأ اصلی تحولات و تغییرات جامعه در اقتصاد است.
از نظر مارکس جامعه ماهیت طبقاتی دارد که ماهیت این طبقات را تضاد مشخص میکند. تضاد عامل توسعه و پیشرفت جوامع است. او منشأ تضاد جوامع را اقتصادی میداند که آن ناشی از انباشت سرمایه و ارزش افزوده است. مارکس به دو صورت از تناقضات جامعۀ سرمایهداری اشاره میکند. صورت نخست تناقض نیروهای تولیدی با روابط تولید است. صورت دوم، تناقض بین افزایش ثروتها و ازدیاد فقر است(آرون،۱۳۸۶ : ۱۶۸). تناقض اول گسترش مییابد یعنی نیروهای تولید که در دست طبقه سرمایهداری است بازتولید میشوند تا آنها بتوانند به کمک وسایل تولیدی بهتر و کارامدتر به جمع آوری ثروت و بهرهکشی از طبقه کارگر بپردازند. این تناقض، تناقض ثروت و فقر را در جامعۀ سرمایهداری به وجود میآورد. وقتی این تناقض به همه جامعه سرایت داده شد یعنی جامعه به دو طبقه، طبقه سرمایهداری و دارنده ابزارهای تولیدی و طبقه کارگر که فقیر و فاقد ابزار تولید هستند، تقسیم شد زمینه برای بحران سرمایهداری که مارکس آن را پیشبینی کرده بود، پیش میآید. او معتقد است آن عاملی که باعث میشود جامعۀ سرمایهداری با انقلاب کارگری ساقط شود و وارد مرحله جامعه توسعهیافته سوسیالیسم شود آن است که افزایش ابزارهای تولیدی در سرمایهداری به جای آن که وضعیت معیشتی و زندگی طبقه کارگر را بهبود بخشند افزایش فقر و افزایش فزاینده شمارکارگران را به همراه دارد. از نظر او عامل اساسی که باعث میشود در سیستم اجتماعی تغییر ایجاد شود شیوه تولید اقتصادی است. همزمان با تغییر این شیوه تولید ساختار جامعه و روابط و مبادلات تولیدی نیز تغییر میکنند(ارمکی، ۱۳۸۶: ۱۰۴).
دایانا هانت فرایندی که در بالا توزیع داده شد را در چند ویژگی مهم نظریه مارکس خلاصه میکند:
- نیروی محرک نظام سرمایهداری و نقطه عطف برتری این نظام نسبت به نظامهای قبل خود انگیزه سرمایهداری برای انباشت ثروت از طریق سرمایهگذاری مولد است.
- نظام سرمایهداری دارای دو طبقه سرمایهدار و طبقه کارگر است که روابط بین این دو طبقه به شدت خصومت آمیز است.
- سرمایهداری همیشه درصدد افزایش سود خود برای انباشت سرمایه از طریق تلاش برای اختراع وسایل تولیدی و فنی مجهزتر است.
- افزایش سود و انباشت سرمایه بیشتر رقابت بین تولیدکنندگان را به وجود میآورد. در این رقابت سرمایهداریان ضعیفتر و ناکارآمد قاعده را به نفع سرمایهداریان قوی میبازند.
- به وجود آمدن فرایند بیگانگی در جامعۀ سرمایهداری. اختراع ابزارهای تولیدی باعث میشود از یک سو طبقه سرمایهدار بتواند نظارت بیشتری بر روابط تولیدی داشته باشد و از طرف دیگر فرایند کار تخصصی و تکراری بشود. درنتیجه این عامل باعث میشود که از یک طرف فاصله بین طبقه کارگر و طبقه سرمایهدار بیشتر شود و از طرف دیگر روند حاکم بر جریان کار برای کارگر ناراضیکننده باشد. و در نهایت بیگانگی به وجود بیاورد.
- این روند باعث به وجود آمدن بحرانهای ادواری در جوامع سرمایهداری میشود.
- سرانجام بحرانهای ادواری باعث به وجودآمدن بحران نهایی جامعۀ سرمایهداری میشوند. نتیجه این بحران پیروزی طبقه کارگر و تصاحب ابزار تولید توسط کارگران است(۱۳۷: ۵۰).
به نظر مارکس براساس شیوه تولید پنج نوع مالکیت در طول تاریخ توسعه و تکامل یافتهاند:
مالکیت قبیلهای: افراد در این نوع مالکیت به شیوهای کاملاً ابتدایی زندگی میکنند، شیوه تولید و معاش بسیار ساده است و بیشتر شامل شکار، ماهیگیری، دامپروری و کشت زمین است(زاهدی،۱۳۹۰: ۱۹۳).
مالکیت دولتی باستانی یا اشتراکی: در این مالکیت چندین قوم با هم متحد میشوند تا آن را تشکیل دهند.
مالکیت فئودالی: از روستا آغاز میشود. با تدوام این مالکیت روستا به عنوان کانون و نقطه مقابل شهر قرار میگیرد. این تضاد بین شهر و روستا تعمیم یافته بود یعنی در دوران این نوع مالکیت بین تمام مناطق شهری با مناطق روستایی تضاد و تنش وجود دارد . در این مالکیت تقسیم کار اندک است.
مالکیت بورژوازی: مارکس نسبت به این نوع مالکیت به دید نقادانه نگاه میکند زیرا « به رغم پیشرفتهای تکنیکی ساختار نوینی از نابرابریها و استعمار انسان از انسان» را به وجود آورد. او این نوع مالکیت را معادل مدرنیته میداند و مالکیت بورژوازی زمینه به وجود آمدن جامعه نوین را فراهم میکند. بورژوازی تضاد طبقاتی را شدیدتر میکند، نابرابرها را افزایش میدهد، اخلاقیات گذشته را از بین میبرد… از دید مارکساین نوع مالکیت شرایط زندگی برای کارگران را سخت میکند وکارگران را تحت استعمار و بهرهکشی سرمایهداران قرار میدهد. سرانجاماین نوع مالکیت این است که کارگران از تضاد شدید طبقاتی خود با سرمایهداریان خبردار میشوند که در ابتدا مبارزه فردی(طبقه درخود) و سپس مبارزه جمعی را بر علیه سرمایهداران ادامه میدهند(طبقه برای خود) تا از طریق انقلاب به پیروزی برسند. به طور کلی از دیدگاه مارکس نظام سرمایهداری از یک طرف به توسعه ساختار سرمایهداری و از طرف دیگر به توسعه نیافتگی جهان غیر سرمایهداری می انجامد(همان،۱۹۴). «بورژوازی مردم را در شهرهای بزرگ متمرکز ساخت، وسایل تولید را متمرکز بخشید، و ثروت را در دست افراد معدودی گرد آورد» (داگرتی، پفالزگراف، ۱۳۶۹ : ۲۸).
مالکیت سوسیالیستی: این نوع مالکیت بعد از انقلاب پرولتاریایی برعلیه سیستم سرمایهداری به وجود میآید. این نوع مالکیت که نقطه مقابل مالکیت خصوصی هست در جامعه کمونیستی به وجود میآید. از نظر مارکس در جامعه سوسیالیستی نابرابریها ازبین میرود، استثمار و بهرهکشی وجود نخواهد داشت وآرایشهای طبقاتی ریشه کن میشود. به طورکلی مارکس نگاهی آرمانگونه به جامعهسوسیالیستی داشت. (زاهدی،۱۳۹۰: ۱۹۵- ۱۹۳).
یکی از مهمترین نظریههای مارکس نظریه ارزش-کار است. « درهمه جوامع، تمدنها و نظامهای اجتماعی و اقتصادی و در همه شیوههای تولیدکسانی که کار میکنند و ارزش تولید میکنند اکثریت دارند؛ بنابراین در آن دسته از نظامهای اجتماعی و شیوههای تولیدی میتوان از مردم سالاری، آزادی، دموکراسی و حکومت کارگران، زحمتکشان و مصستضعفان سخن به میان آورد کهاین اکثریت بتواند در همۀ شئون سیاسی، فرهنگی و اقتصادی جامعه مالکیت و حاکمیت خود را اعمال کند. این حق همه زمینههای سیاسی، فرهنگی و اقتصادی را در برمیگیرد و نمیتوان آن را به یک زمینه محدود و به این ترتیب آن را نفی و نقضکند»(رواسانی،۱۳۸۳: ۲۹).
از نظر مارکس کارگر باید بهاندازۀ کاری که تحویل سرمایهداری داده ارزش کسب کند. ولی در جامعۀ سرمایهداری این قانون به هیچ وجه اعمال نمیشود. سرمایهداران از این طریق به بهرهکشی ازکارگران میپردازند. آنها با توجه به موقعیت سیاسی، اجتماعی و سازمانی برتری که دارند حاصل فکری و یدی کار کارگران را غصب میکنند. سود کار کارگران به جیب اقلیت سرمایهدار واریز میشود. « مارکس معقتد است که سرمایه داری سود خود را از طریق استثمار کارگر- با مجبور کردن او به کار روزانه برای ساعاتی طولانی تر از آن چه او به صورت دستمزد معیشتی دریافت میکند- به دست میآورد. سرمایهگذار با سرمایهگذاری مجدد سود خود در ماشین الات، کارخانهها و تجهیزات سرمایهای کسب و کار خود را بیشتر توسعه میدهد در نتیجه مستلزم نیروی انسانی بیشتری است »( تفضلی، ۱۳۸۵: ۸۴). مارکس کار را عامل تولید همه ارزشها در جامعه میداند و برای آن ارزش زیاد قائل است. در جامعۀ سرمایهداری کار کارگر به کالا تبدیل شده است که به صورت مبادلهای خرید و فروش میشود. او میافزاید کهاین مبادله نابرابر است زیرا از آن جایی که طبقه سرمایهداری مالک ابزار تولید و روابط تولید است قدرت این را دارد که کار کارگر را به عنوان کالا به قیمت ناچیز از آن خریداری کند. «دستمزدی که سرمایهدار در مقابل نیروی کار مصرفشده کارگر مزد بگیر، به وی میپردازد معادل است با مقدار کار اجتماعی لازم برای تولید کالاهایی که وجود آنها برای تأمین زندگانی کارگر و خانوادهاش ضرورت دارد» (آرون،۱۳۸۶: ۱۸۰). مارکس معتقد است میزان کاری که کارگر برای تولید کالا انجام میدهد از میزان دستمزدی که دریافت میکند بیشتر است. از اینجاست که مارکس به نظریه ارزش اضافی پی میبرد. یعنی آن مقدار زمانی که کارگر اضافه بر مدت زمان لازمیکه باید برای تولید کالا صرف کند، در اختیار کارفرما میگذارد. . نظریه ارزش اضافی ناشی از سرمایهای است که برای پرداخت دستمزد به کارگر به کار میرود (سرمایۀ متغیر). بنابراین هراندازه که نسبت بین این سرمایه با سرمایه ثابت بیشتر باشد میزان ارزش اضافی هم بالاتر میرود و از طرف دیگر بهرهکشی نیز بالاتر میرود( شارقی، ۱۳۸۰: ۸۲). مارکس اظهار میکند کسانی که زحمت میکشند باید حق مالکیت ارزشهای تولید شده را داشته باشند و هیچ عاملی نبایداین حق طبیعی را از آنها بگیرد. او این کار را ظلم و آن را نفیکنندۀ حق حیات بشری میداند. مارکس به شدت به نظام سرمایهداری میتازد زیرا معتقد است کهاین نظام ابزار و وسایل تولید را در دست یک گروه یعنی سرمایهدار قرار میدهد. نظام سرمایهداری به کمک قوانین فریبنده قدرت سرکوب، استعمار و استثمار طبقه دیگر یعنیکارگر را به سرمایهداران میدهد( شریعت،۱۳۸۵: ۱۵۴). به طور کلی باید اذعان کرد نظریه توسعۀ اجتماعی مارکس که به نظریه « راه رشد غیرسرمایهداری» معروف است به حدی گسترده و پیچیده است که برداشتهای متعددی از آن شد و در مواردی این برداشتها در مقابل هم دیگر قرار میگیرند. در اینجا برای مثال نظریه امپریالیسم، نظریه وابستگی، نظریه نظام جهانی،. . . میتوان نام برد.
۲-۲-۲ گفتمانهای نوسازی[۱۹]
۲-۲-۲ -۱ نظریۀ نوسازی
نظریهپردازان نوسازی برطبق یک سنت جامعه شناختی به یک تقسیم بندی دوگانه از جوامع یعنی جوامع سنتی در مقابل جوامع مدرن پرداختهاند. در یک سو ما با جامعۀ سنتی، نقطهای که توسعه نیافتگی از آن آغاز میشود و از سوی دیگر با یک جامعۀ مدرن روبرو هستیم. در این دیدگاه فرض بر این است که همه جوامع در مرحلۀ سنتی شبیه هم بودند و باید تمام دگرگونیهایی که جوامع غرب از سر گذارندهاند را پشت سربگذارند. این عمل از طریق اشاعۀ فرهنگ، تکنولوژی و روابط اقتصادی سرمایهداری و یا گسترش نظامهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی از نوع غربی به وجود میآید( ازکیا، ۱۳۸۶: ۶۹). آنها به طورکلی غرب را الگوی خود قرار میدهند و معتقدند که از طریق اشاعه فرهنگی ارزشهای فرهنگی غرب در دیگر جوامع ترویج داده میشود و از این طریق این جوامعه ساختار اقتصادی و اجتماعی شبیه به غرب پیدا میکنند. هنگامیکه جوامع سنتی و توسعه نیافته بتوانند ساختار جوامع غربی را به دست آورند فرایند توسعه یافتگی شروع میشود. تونیس تغییر از جامعۀ سنتی به جامعۀ مدرن را، از طریق تغییر از جامعۀ گمنشافتی به جامعۀ گزلشافتی در نظرگرفته است، دورکیم این گذار را به صورت تغییر از جامعۀ با یکپارچگی ساده(جامعۀ مکانیکی) به جامعۀ ارگانیکی با همبستگی پیچیده نشان میدهد، رد فیلد جوامع درحال دگرگونی اجتماعی را به دو دستۀ جوامع قومیو جوامع شهری تقسیم میکند، اسملسر براساس تفکیک کارکردی جوامع را به دو دستۀ جوامع دارای تفکیک کارکردی ( جوامع توسعه یافته و مدرن ) و جوامع فاقد تفکیک کارکردی (جوامع توسعه نیافته و سنتی) تقسیم میکند.
بعد از جنگ جهانی دوم و ویرانی گستردهای که بعد از آن دامن کشورهای درگیر درجنگ راگرفته بود نظریۀ نوسازی (اوایل دهۀ۱۹۵۰) ظهور کرد. آمریکا که یکی از کشورهای درگیر در جنگ بود به فکر بازسازی خسارتهای ناشی از جنگ جهانی دوم افتاد. آنها طرح مارشال را ارائه دادهاند. ترس آمریکا از نفوذ شوروی و ایدئولوژی کمونیسم در دیگر کشورها در تصمیم آمریکا تأثیر فراوان داشت. این تصمیمیسرنوشت ساز برای آمریکا بود به نحوی که خیلی زود آمریکا را به ابر قدرت اصلی دنیا تبدیل کرد و وجهای گستردهای برای او به بار آورد.
آلوین سو معتقد است بعد از جنگ جهانی دوم سه اتفاق مهم پیش آمد که باعث شدهاند نظریۀ نوسازی به وجود بیاید؛ ظهورایالات متحده آمریکا به عنوان یک ابرقدرت بعد از شکست کشورهای درگیر در جنگ از جمله انگلیس، فرانسه وآلمان که قبل از جنگ کشورهای قدرتمندی بودهاند. عامل دوم جنبش کمونیسم بود. جنبش کمونیسم به رهبری شوروی درحال گسترش جهانی بود. کمونیسم از یک سو اروپای شرقی را درنوردیده بود و از سوی دیگر راه نفوذ خود به کشورهای چین وکوبا را پیدا کرده بود. این عامل آمریکا را به نگرانی انداخت و در نتیجه درتکاپوی فکر و اندیشهای جدید برای جلوگیری از نفوذ کمونیسم افتاد. کشورهای درگیر در جنگهای جهانی اول و دوم با تکیه بر دانش و فناوری بسیار گسترده خود توانسته بودند در دیگر کشورها، که ضعیف و عقب مانده بودهاند نفوذ کنند وآنها را مستعمرۀ خود گردانند. اما بعد ازجنگ دوم جهانی قدرت آنها به صورت گسترده کاهش یافت و تضعیف شدن آنها منجر به از دست دادن توانایی استعمارکنندگی خود و در نتیجه از دست دادن مستعمرههایشان شد. به این ترتیب اکثر کشورهای استعمارشده از زیر یوغ استعمار نجات یافتهاند و استقلال خود را اعلان کردند. پس اتفاق سوم که مورد نظر آلوین سو[۲۰] هست تجزیه امپراطوری های استعماری سابق درآسیا، آفریقا وآمریکای لاتین بود که سبب شد بسیاری از دولت- ملتهای جدید در جهان به وجود بیایند. سو ادامه میدهد که این کشورهای نیاز به الگوی مناسب توسعه جهت به توسعه رساندن خود داشتهاند همین عامل آمریکا را به مطالعه کشورهای جهان سوم تشویق کرد تا از این طریق این کشور ها را از رفتن زیر نفوذ ایدئولوژی کمونیسم برهاند(۱۳۷۸: ۲۹-۳۰).
آمریکا نقشی به مثابه رهبر و الگو برای کشورهای جهان سوم به دست آورد. شرکتهای خود را به سرمایهگذاری درکشورهای جهان سوم تشویق کرد. به این کشورهای برای رسیدن به توسعه وامهای مختلف پرداخت کرد. با اعزام مشاورین به این کشورها مسیری برای توسعه آنها و انجام اصلاحات و تغییرات مناسب در نظر گرفت. این چنین بود که سیلی از نظریهپردازان در زمینه تئوری نوسازی ظهور کردهاند که از جمله معروفترین آنها میتوان پارسونز، اسملسر، هوزلیتز، لرنر، لوی، مک کللاند، ایزنشتات. . . اشاره کرد.
برای توضیح بهتر نظریۀ نوسازی باید به ویژگی اصلی آن اشاره کرد تا از لابه لای این ویژگیها شناخت بهتر و دقیقتری از آن ارائه دهیم. یکی از مهمترین ویژگیهایاین نظریه روشی است که برای شناخت کشورهای در حال توسعه و توسعۀ آنها در نظر گرفته است. نظریهپردازان نوسازی بخصوص متفکران اولیه آن بیشتر درسطح انتزاعی وکلی بحث میکنند. این موضوع به تأثیر از نظریه بسیار انتزاعی و کلگرایانه پارسونز است[۲۱]. این به این معناست که نسخهای واحد برای توسعه کشورهای جهان سوم در نظر میگیرند و این نسخه را به تمام کشورهای جهان سوم تعمیم میدهند. آنها به زمینه تاریخی متفاوت، ارزشها و سنتهای مختلف و فرهنگهای گوناگون کشورهای درحال توسعه و توسعه نیافته توجهی ندارند. البته باید اشاره کرد که روش ارائهبحثهای مجرد و انتزاعی در مطالعات جدیداین نظریه تا حدی برداشته شده وآنها هم به زمینههای تاریخی و فرهنگی کشورهای مختلف توجه کردهاند و هم از نردبان انتزاع پایین آمدهاند و مطالعات موردی را در دستورکار خود قرار دادهاند.
دومین ویژگی مهم نظریه مدرنیزاسیون ارائه مدلی دوگانه برای توسعهکشورهاست. صاحبنظران این رویکرد همه کشورهای جهان را در دو دسته قرار میدهند؛ دسته اول کشورهای پیشرفته، توسعه یافته، مدرن شده و سرمایهداری هست؛ کشورهای آمریکا، انگلیس، فرانسه، آلمان و روسیه. . . در این دسته قراردارند. دسته دوم کشورهای جهان سوم، عقبمانده، توسعهنیافته، سنتی و غیرسرمایهداری هستند؛ همه کشورهایآفریقا، آمریکای لاتین و اقیانوسیه، اکثرکشورهای آسیا و بخشی ازکشورهای اروپای شرقی در زمره این دسته قرار میگیرند. کشورهای دسته اول توانایی مدرن کردن کشورهای دسته دوم را دارند. آنها باید الگوی توسعه، جهت توسعه و مسیر توسعهای که درکشورهای توسعه یافته اتفاق افتاده را درکشورهای خود پیادهکنند. درنتیجه آنها مسیرتک خطی و یک سویه برای توسعه جهان سوم در نظرگرفتهاند؛ یعنی توسعه تقلیدی و به کمک فناوری و تکنولوژی غربی. از نظر آنها راه رشد و شکوفایی کشورهای درحال توسعه تقلید ازک شورهای مدرن است. ابزار این کار انتقال و اشاعه فرهنگ سرمایهداری غرب درکشورهای درحال توسعه است. البته در مطالعات جدیدتر صاحب نظران نوسازی الگوی تک خطی تا اندازهای جای خود را به مسیرهای متعدد توسعه داده است وهریک از کشور های جهان توسعه نیافته میتوانند مسیری متناسب با زمینههای تاریخی و فرهنگی خود انتخاب کنند.
ویژگی سوم نظریۀ نوسازی در تعارض بودن سنت و مدرن است. متفکران گفتمان نوسازی معتقدند که مدرنیته نقطه مقابل سنت هست. کشورهای عقبمانده و درحال توسعه برای رسیدن به توسعه غربی باید دست از سنت های خود بردارند و به آنها پشت کنند. زیرا فرهنگ سنتی مانع بزرگی بر سر راه توسعه این کشورهای است. امکان این که ارزشها، نهادها و فرهنگ مدرنیته در کنار سنخ سنتی فرهنگ باشد، وجود ندارد. اگراین دو نوع فرهنگ درکنار هم باشند مشکلات وآسیبهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی گوناگونی برایاین کشورها به وجود میآید. ایجاد هماهنگی بین این دو سنخ مشکل است. « از نظر قائلان به این نظریه، سنتگرایی در ساختارهای سنتی، قومیت، طبقه، منزلت و جنسیت ریشه دارد. تا زمانی که کنش انسانی به لحاظ ساختاری و تحت حاکمیت سنتها تعیین میشود جامعه مدرن نخواهد شد»(عنبری،۱۳۹۰: ۲۲۳). در همین زمینه، زاهدی معتقد است که « یکسانسازی همه جوامع از طریق استحالهجوامع ماقبل مدرن در وضعیت مدرن به واسطه جذب شاخصهای معرف زندگی نوین در همه ابعاد اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و حتی روانشناختی» آرمان اساسی نظریۀ نوسازی است(۱۳۹۰: ۸۰). اسملسر یکی از صاحب نظران نوسازی وجود تضاد بین سنت و مدرن و همچنین ضرورت حرکت از جامعۀ سنتی به جامعۀ مدرن را این گونه تشریح میکند:
به عقیده اسملسر[۲۲] در یک جامعه پیشرفته تمایزات ساختاری یا تفکیک کارکردی عناصرساختی به طور کامل صورت گرفته است. درحالی که جوامع توسعه نیافته فاقد چنین تفکیکی هستند. پس تغییر روی تفکیک متمرکز شده است و آن فرایندی است که طی آن واحدهای اجتماعی مستقل و تخصصی شده به جای واحدهای سنتی استقرار مییابند(ازکیا،۱۳۸۴: ۷۰). به عقیده او تحقق فرایند نوسازی مستلزم انجام گرفتن فرایند تمایزیابی در قلمروی امورات اقتصادی، فعالیتهای خانوادگی، نظامهای ارزشی و نظامهای قشربندی محقق میباشد. البته از نظر او تمایز به تنهایی برای نوسازی کافی نیست بلکه توسعه یعنی هماهنگی متقابل میان تمایز و یگانگی –که این یگانگی ساختهای تمایزیافته را بر پایه نوین وحدت میبخشد-، محقق میشود(زاهدی،۱۳۹۰: ۹۹). از نظر اسملسر فرایند پیچده ادغام در چند عرصه نهادی از جمله اقتصاد، خانواده، اجتماع محلی و ساختار سیاسی باید اتفاق بیفتد. این تمایزات ساختی همچنین دگرگونیهایی را در سایر نهادهای اجتماعی پدید میآورند. مثلاً در زمینه قشربندی اجتماعی استخدام در پایگاههای شغلی، سیاسی و مذهبی براساس ملاکهای ناشی از لیاقت و مهارت افراد صورت میگیرد تا ملاکهای مبتنی بر وابستگی خانوادگی و اصل و نسب.
در قلمروی سیاست سیستمهای اقتدار قبیلهای و دهکدهای جای خود را به سیستمهای أخذ آرای عمومی، احزاب سیاسی، نمایندگیها و دستگاههای اداری میدهد. در قلمروی تعلیم و تربیت نیز جامعه برای کاهش بی سوادی تلاش میکند و مهارتهایی را که از نظر اقتصادی مولد هستند بیشتر میکند. در قلمروی دین جانشینی سیستمهای معتقدات دنیوی به جای دینهای قدیمیآغاز میگردد و به طورکلی آمیختگی و اختلال نقشهای سیاسی، مذهبی،… . جای خود را به ساختهای بیشتر تخصصیشده میدهد(ازکیا، ۱۳۸۴: ۷۱). توسعه ارزشهای مستقل مانند عقلانیت اقتصادی منجر به غیر مذهبی و این جهانیکردن ارزشهای مذهبی میشود. در این فرایند عرصههای نهادی دیگر نیز- نظیر اقتصادی، سیاسی، علمی… - به سمت استقرار مبتنی بر استقلال حرکت میکنند. از این پس ارزشهای حاکم بر این عرصهها مستقیماً از طریق اعتقادات مذهبی پاداش داده نمیشود بلکه مبتنی بر نظام پاداشدهی عقلانیتهای مستقل خواهند بود. تا آنجا که عقلانیتها در این عرصهها جایگزین نظام پاداش دهی مذهبی شوند و غیرمذهبی و عرفی شدن تحقق مییابد(اسملسر،۱۳۷۶: ۳۲۹).
ویژگی چهارم متفکران مکتب نوسازی به کانون مطالعاتی و واحد تحلیل آنها اشاره دارد. تمام صاحب نظران این مکتب کشورهای جهان سوم را مورد ارزیابی و بررسی خود قرار دادهاند. آنها در مطالعات مربوط به توسعه خود ویژگیهای ساختاری، نظامهای اجتماعی، فرهنگهای سنتی و مدرن، ارزشها و باورهای مردم در این کشورها را تحلیل میکردند. توسعه جهان سوم عاملی بود که باعث شده اکثر این متفکران درنظریههای خود بر جهان سوم تمرکز کنند. از طرف دیگر این متفکران در مطالعات خود به کشورها توجه میکردند و تحلیلهای خود را درسطح ملی انجام میدادند.
سیف الهی و امینی(۱۳۸۸: ۷۵) ویژگیهای نظریۀ نوسازی را این چنین میدانند:
نوسازی فرایندی مرحله به مرحله است؛
مالک نهم: ژنراتورهای g17 و g18
مالک دهم: ژنراتور g19
ج-۲
ده مالک
مالک اول: ژنراتورهای g1 و g11
مالک دوم: ژنراتورهای g2 و g12
مالک سوم: ژنراتورهای g3 و g13
مالک چهام: ژنراتورهای g4 و g14
مالک پنجم: ژنراتورهای g5 و g15
مالک ششم: ژنراتورهای g6 و g16
مالک هفتم: ژنراتورهای g7 و g17
مالک هشتم: ژنراتورهای g8 و g18
مالک نهم: ژنراتورهای g9 و g19
مالک دهم: ژنراتور g10
د
۱۹ مالک
هر ژنراتور متعلق به یک مالک است
شکل ۲-۱۱ نحوه خطیسازی توان تولیدی هر مالک در سیستم IEEE-118 Bus
به طور کلی در این شبکه سطح HHI در مقایسه با شبکه تست قبلی پایینتر است و این به دلیل گستردگی شبکه و عدم تمرکز واحدهای تولیدی در مجاورت یکدیگر است. به توجه به شکلهای ۲-۱۲ تا ۲-۱۷ میتوان دریافت که TS میتواند بیشینه HHI را در شبکه IEEE-118 Bus بیشتر تحت تأثیر قرار دهد. با توجه به شکلهای ۲-۱۳، ۲-۱۵ و ۲-۱۷ در مورد بیشینه HHI میتوان مشاهده کرد که در سناریو د (بیشترین تعداد مالک در شبکه) TS هیچ تأثیر سوء بر میزان رقابت در بازار ندارد و نمیتواند بیشینه HHI را افزایش دهد. این در حالی است که در سطح بار پیک شبکه در تمامی سناریوها به جز سناریو د، TS میتواند باعث افزایش بیشینه HHI شود. TS در سطح بار پایه و غیر پیک شبکه در تعداد کمتری از سناریوها باعث افزایش بیشینه HHI میشود. با توجه به شکل ۲-۱۳، در سطح بار پایه سیستم، بیشینه HHI در سناریو الف-۲ و سناریو د از TS متأثر نمیشود، ولی در دیگر سناریوها بیشینه HHI افزایش مییابد. همچنین با توجه به شکل ۲-۱۵ در سطح بار غیرپیک شبکه، بیشینه HHI در سناریوهای ب-۲، ج-۱ و سناریو د با TS دچار تغییر نمیشود. در سناریوهای دیگر در این سطح بار، بیشینه HHI از TS متأثر شده و مقدار آن افزایش مییابد. به طور مثال اگر در شکل ۲-۱۵ سناریو ج-۲ در نظر گرفته شود، مشاهده میشود که مقدار بیشینه HHI در سطح بار غیرپیک از مقدار ۲۲۰۶ واحد به ۲۲۴۳ واحد افزایش یافته است. این در حالی است که برای همین سناریو در سطح بار پایه، بیشینه HHI از مقدار ۱۹۲۶ به ۱۹۶۶ واحد و در سطح بار پیک سیستم از ۱۸۴۶ واحد به ۱۸۸۷ واحد افزایش پیدا کرده است. این موضوع نشانگر تأثیر TS بر بیشینه HHI در سطوح بار بالا است.
با توجه به شکلهای ۲-۱۲، ۲-۱۴ و ۲-۱۶ مشخص است که کمینه HH در تعداد کمی از سناریوها، از TS تأثیر میپذیرد و این تأثیر با افزایش سطح بار کمی بیشتر میشود. به عنوان مثال، در سطح بار غیر پیک شبکه (شکل ۲-۱۴)، TS بر کمینه HHI در هیچکدام از سناریوها به جز سناریو ب-۱ آن هم به میزان اندک، تأثیرگذار نخواهد بود، اما در تمامی سناریوها در سطح بار پیک (شکل ۲-۱۶)، کمینه HHI به واسطه TS حتی به میزان اندک کاهش یافته است. به عنوان مثالی دیگر، در شکل ۲-۱۶، کمینه HHI برای سناریو د در سطح بار پیک از میزان ۶۵۴ واحد به ۴۲۹ واحد کاهش یافته است. این در حالی است که این کاهش برای همین سناریو، در سطح بار پایه سیستم از مقدار ۵۶۶ واحد به ۴۳۰ واحد بوده است که نشانگر تأثیر بیشتر TS در سطح بار پیک سیستم است.
شکل ۲-۱۲ کمینه HHI در سطح بار پایه سیستم IEEE-118 Bus
شکل ۲-۱۳ بیشینه HHI در سطح بار پایه سیستم IEEE-118 Bus
شکل ۲-۱۴ کمینه HHI در سطح بار غیر پیک سیستم IEEE-118 Bus
شکل ۲-۱۵ بیشینه HHI در سطح بار غیر پیک سیستم IEEE-118 Bus
آشنایی با ساختارهای فرکتالی بهبود یافته با ابعاد کوچک
۲-۱ مقدمه
در این فصل هدف بررسی استفاده از ساختارهای فرکتالی جهت کوچک کردن ابعاد آنتن می باشد اما لازم است به منظور درک بهتر ابتدا مروری مختصر بر روند تولید حلقه های فرکتالی در آنت های فرکتال داشته باشیم.
در این فصل ساختارهای فرکتالی حلقوی، دوقطبی و سه بعدی به طور مجزا مورد بررسی قرار می گیرند. در فصل سوم و چهارم با آنتن مایکرواستریپ، طراحی و شبیه سازی این آنتن با ذکر نتایج و مقایسه با کارهای انجام شده خواهیم پرداخت.
۲-۲ کوچک سازی آنتن مایکرو استریپ با بهره گرفتن از ساختارهای فرکتالی
به طور کلی به کارگیری ساختارهای فرکتالی در طراحی آنتن ها نه تنها باعث کوچک شدن ابعاد آنتن و بهبود امپدانس ورودی آنتن می گردد بلکه با بهره گرفتن از بعضی از ساختارهای فرکتالی آنتن ها این قابلیت را پیدا می کنند که در چندین باند فرکانسی عمل کنند. پس یکی از مزیت های اساسی استفاده از هندسه فرکتالی در آنتن ها قابلیت حداقل کردن ابعاد آنتن و افزایش نسبت سطح موثر آنتن به سطح واقعی آن می گردد. ساختارهای فرکتالی دارای یک روند تکرارشونده می باشند لذا می توان در یک حجم محدود به سطح و یا طول بسیار زیاد دست پیدا کنند که این خواص ذاتی هندسه های فرکتالی باعث ایجاد ویژگی های مناسبی در تشعشع کننده ها، منعکس کننده ها و آنتن ها می گردد که سبب می شود این ادوات عملکرد بهتری را در محیط انتشاری داشته باشند در این خصوص می توان به ساختارهای فرکتالی همچون درختی، هیلبرت، مینکوسکی و کخ اشاره کرد.
۲-۳ آنتن فرکتال حلقوی
به طور کلی آنتن های حلقوی برای رسیدن به امپدانس ورودی مناسب به منظور تطبیق بهتر با سیستم تغذیه، نیاز به سطح مقطع بزرگ می باشند. یا به عبارتی دیگر آنتن های حلقوی ساده با سطح مقطع کوچک، دارای امپدانس ورودی کمی می باشند که این مشکلات زیادی را برای فراهم کردن شرایط تطبیق آنتن ایجاد می کند.
معمولاً از ساختارهای فرکتالی حلقوی جهت غلبه بر این مشکل استفاده می کنند. شکل (۲-۱) دو نمونه از ساختارهای فرکتالی حلقوی را نشان می دهد.
شکل (۲-۱) : دو نمونه از ساختارهای فرکتالی حلقوی، فرکتالی مینکوسکی و فرکتالی کخ [۱۰]
در شکل (۲-۱)، از دو ساختار فرکتالی حلقوی مینکوسکی[۱۴] و کخ[۱۵] استفاده شده است. مهمترین خاصیت هندسه های فرکتالی ذکر شده این است که در یک حجم محدود می توان به محیطی با طول نامحدود رسید. وجود این خاصیت در این ساختارها سبب می گردد تا آنتن هایی که از هندسه های فرکتالی فوق استفاده می کنند، دارای خواص تشعشعی بهتری باشند. برای مثال با افزایش طول آنتن می توان امپدانس ورودی حلقه را افزایش داد. این افزایش امپدانس ورودی، به آنتن کمک می کند تا بتواند بهتر با خط تغذیه ورودی تطبیق گردد.
در ادامه هر دو ساختار شکل (۲-۱) به طور جداگانه مورد بررسی قرار می گیرند.
۲-۳-۱ آنتن فرکتال حلقوی کخ
اولین آنتن فرکتالی حلقوی را که مورد بررسی قرار می دهیم، آنتن حلقوی کخ می باشد. برای طراحی آنتن فرکتالی کخ، همانند شکل (۲-۲) عمل می کنیم. همانگونه که در این شکل نشان داده شده است، حلقه اولیه در روند تولید ساختار کخ، یک مثلث می باشد. در مرحله بعدی هر کدام از اضلاع این مثلث با یک یک عملگر[۱۶] جایگزین می شود. در زیر شکل (۲-۲) جایگزینی یک ضلع با عملگر کخ نشان داده شده است. شکل (۲-۲) چهار تکرار اول در روند تولید ساختار کخ را نشان می دهد.
شکل (۲-۲) : روند تولید حلقه فرکتالی کخ برای چهار تکرار اول و عملگر کخ [۱۰]
با توجه به اینکه عملگر کخ، طول هر ضلع را به اندازه مقدار اولیه اش افزایش می دهد، لذا در هر تکرار، طول محیط کل حلقه به اندازه محیطش، افزایش می یابد.
در طراحی آنتن های فرکتالی حلقوی کخ معمولاً از چند تکرار اول حلقه استفاده می شود که در اینجا چهار تکرار اول حلقه فرکتالی کخ در نظر گرفته شده است، و نتایج آن با آنتن دایره ای مقایسه گردیده است. شکل (۲-۳) ابعاد این دو ساختار را با هم نشان می دهد. همان طور که در این شکل مشاهده می کنید، به ازای تمامی تکرارها همواره حلقه فرکتالی کخ در داخل حلقه دایره ای محاط می باشد. لذا سطح اشغالی حلقه دایروی همواره بزرگتر از سطح اشغالی توسط حلقه فرکتالی کخ می باشد. برای مثال سطح حلقه فرکتالی اشغال شده در تکرار چهارم به صورت زیر می باشد.
در این حالت سطح حلقه دایروی برابر است با :
لذا نسبت دو سطح برابر است با :
لذا همان طور که رابطه (۲-۳) نشان می دهد، سطح اشغال شده توسط حلقه فرکتالی کخ پس از چهارمین تکرار، ۳۵% کوچکتر از حلقه دایروی می باشد.
شکل (۲-۳) : مقایسه حلقه فرکتالی کخ در تکرار چهارم با حلقه دایروی [۱۰]
محیط فرکتالی پس از n امین تکرار به صورت زیر محاسبه می شود:
لذا برای تکرار چهارم محیط حلقه برابر است با :
در تمامی این حالات حلقه دایروی دارای محیط زیر می باشد:
لذا نسبت محیط حلقه کخ به محیط حلقه دایروی برابر است با :
در بخش های بعدی از این نسبت ها برای توضیح خواص تشعشعی آنتن فرکتالی کخ در مقایسه با آنتن دایروی استفاده می شود. در ادامه نتایج حاصل از اندازه گیری امپدانس ورودی آنتن و پترن راه دور را برای این دو ساختار، که توسط روش ممان به دست آمده است، با هم مقایسه می کنیم. امپدانس ورودی این دو آنتن در شکل (۲-۴) بر حسب محیط حلقه دایروی در طول موج، نشان داده شده است. همان طور که در این شکل مشاهده می کنید، حلقه دایروی با محیطی برابر با دارای امپدانس ورودی می باشد، که این مقدار برای زمانی که حلقه دایروی دارای محیطی برابر باشد، به افزایش می یابد. این نتایج در حالی است که حلقه فرکتالی کخ در همان گستره فرکانسی، دارای تغییرات امپدانسی ورودی بسیار بالاتری می باشد، یعنی تغییرات فرکانس از نقطه شروع تا انتها، امپدانس ورودی را در گستره ( تا ) تغییر می دهد. اختلال کوچکی که در شکل (۲-۴) مشاهده می کنید، به محدودیت های عددی موجود در روش ممان مربوط می شود.
در حالت کلی برای یک حلقه کوچک دایروی می توان مقاومت تشعشعی را از رابطه تقریبی زیر محاسبه کرد:
شکل (۲-۴) : امپدانس ورودی برای دو آنتن حلقوی کخ و آنتن حلقوی دایره ای [۱۰]
پترن تشعشعی برای این دو آنتن حلقهای در شکل (۲-۵) نشان داده شده است. شکل (۲-۵-a) پترن تشعشعی را در دو صفحه XZ و YZ نشان می دهد و شکل (۲-۵-b) پترن تشعشعی را در صفحه XY نشان می دهد. باید توجه داشت که در تمامی این حالات آنتن در صفحه XY قرار دارد. سمت گرایی آنتن حلقوی دایره ای برابر با می باشد. این در حالی است که برای آنتن حلقوی کخ، این مقدار به تغییر می یابد. یک تقریب مرتبه اول برای محاسبه سمت گرایی آنتن حلقوی دایره ای کوچک، به صورت زیر می باشد.
شکل (۲-۵) : پترن تشعشعی برای آنتن حلقوی کخ و آنتن حلقوی دایروی [۱۰]
که در عبارت فوق حداکثر تشعشع و کل توان تشعشعی می باشد. سطح مؤثر روزنه برای آنتن حلقوی دایره ای برابر است با :
با توجه به دو رابطه (۲-۹) و (۲-۱۰) ضریب بازده روزنه برای آنتن حلقوی دایره ای برابر است با :
این مقادیر بیانگر این است که، سطح مؤثر آنتن دایروی ۱۲/۲۲ برابر بزرگتر از سطح واقعی آن می باشد. برای آنتن فرکتالی کخ ضریب بازدهی روزنه و سطح مؤثر آنتن برابر است با :
با توجه به مطالب فوق، ضریب بازدهی روزنه برای آنتن فرکتال کخ ۵/۱ برابر آنتن حلقوی دایره ای متناظر با آن می باشد، لذا برای رسیدن به گین یکسان برای این دو آنتن، به سطح مقطع کوچکتری در آنتن های فرکتالی در مقایسه با آنتن های حلقوی ساده نیاز می باشد.
با توجه به اینکه پترن تشعشعی برای آنتن حلقوی کوچک همانند آنتن دوقطبی (مغناطیسی) می باشد، لذا در صورتی که محیط حلقه از افزایش یابد با پدیده ایجاد گلبرگ فرعی در پترن تشعشعی آنتن مواجه خواهیم شد.
۲-۳-۲ آنتن فرکتال حلقوی مینکوسکی
یکی دیگر از آنتن های فرکتالی حلقوی رایج، آنتن مینکوسکی می باشد. در این بخش ضمن بررسی ساختار این آنتن، از طریق مقایسه این آنتن با آنتن مربعی متناظرش، به تفصیر خواص آن می پردازیم. شکل (۲-۶) آنتن حلقوی مینکوسکی را در چهار تکرار اول نشان می دهد. علاوه بر این در این شکل می توانید عملگر تولید ساختار فرکتالی مینکوسکی را نیز مشاهده کنید. تفاوت اصلی بین ساختار فرکتالی مینکوسکی با ساختار کخ در نوع حلقه ابتدایی آنها می باشد، به طوری که حلقه ابتدایی در ساختار مینکوسکی یک مربع، و در ساختار کخ یک مثلث می باشد.
شکل (۲-۶) : روند تولید حلقه فرکتالی مینکوسکی برای چهار تکرار اول و عملگر مینکوسکی [۱۰]
در عملگر مینکوسکی، طول دو جزء اول و آخر و جزء میانی، هر کدام برابر طول عنصر اولیه می باشند و طول دو جزء دیگر عملگر بسته به کاربرد ساختار، متغیر بوده و به آنها عرض فرورفتگی[۱۷] می گویند.
تغییر عرض فرورفتگی، باعث ایجاد تغییر در ابعاد شکل فرکتالی منتجه شده که این خود باعث تغییر خواص آنتن فرکتالی می شود. به عنوان مثال، افزایش عرض فرورفتگی باعث افزایش ابعاد فرکتال میگردد که نتیجه آن افزایش امپدانس ورودی آنتن میباشد. در ادامه این بخش ابتدا، مقایسه ای بین تغییرات فرکانس رزنانس آنتن فرکتالی مینکوسکی و آنتن مربعی خواهیم داشت.
برای این منظور پارامتر فاکتور مقیاس[۱۸] را معرفی می کنیم. این پارامتر معیاری برای مقایسه فرکانس رزنانس آنتن فرکتالی، با آنتن مربعی با عرض می باشد. شکل (۲-۷) نتایج مقایسه این دو حلقه را در تکرارهای مختلف و عرض فرورفتگی مختلف، برای فاکتور مقیاس نشان می دهد.
شکل (۲-۷) : تغییرات فاکتور مقیاس برای تکرارها و عرض فرورفتگی های مختلف آنتن مینکوسکی [۱۰]
همان طور که در این شکل مشاهده می کنید، با افزایش عرض فروروفتگی، تغییرات فرکانس رزنانس مینکوسکی افزایش می یابد. که این نتیجه افزایش طول ساختار فرکتالی، بر اثر افزایش عرض فرورفتگی می باشد.
شکل (۲-۸) پترن تشعشعی را برای آنتنهای فرکتالی مینکوسکی با درجات تکرار و عرضهای فرورفتگی مختلف نشان می دهد. با توجه به اینکه آنتن ها در صفحه قرار دارند، پترن تشعشعی در صفحه رسم شده است. نتایج حاصل از اندازه گیری سمت گرایی آنتن حلقوی در جدول (۲-۱) آمده است. همان گونه که در این جدول مشاهده می کنید، سمت گرایی آنتن حلقوی، پس از فرکتالی شدن کاهش ناچیزی پیدا می کند و این در حالی است که ضریب بهره روزنه به شدت افزایش می یابد. یا به عبارتی دیگر، برای رسیدن به سطح مؤثر مشخص، در ساختار فرکتالی نیاز به سطح واقعی بسیار کمتری نسبت به حلقه مربعی، می باشد. برای مثال برای یک حلقه مربعی ساده ضریب بهره روزنه ۲۵۴/۲ می باشد در حالی که برای حلقه فرکتالی مینکوسکی در تکرار دوم و عرض فرورفتگی ۹/۰ ، ضریب بهره روزنه برابر با ۵۹/۱۱ می باشد. مقایسه سمت گرایی این دو آنتن نیز، تلفات سمت گرایی را برای آنتن فرکتالی، در مقایسه با آنتن مربعی نشان می دهد. اگرچه کاهش سمت گرایی نامطلوب می باشد، اما از آنجا که سطح اشغالی آنتن پس از فرکتالی شدن ۷ برابر کمتر شده است، این مقدار کاهش سمت گرایی قابل اغماض می باشد.
شکل (۲-۸) : پترن تشعشعی آنتن فرکتالی مینکوسکی با درجات تکرار و عرض های فرورفتگی مختلف [۱۰]
جدول (۲-۱) : سمت گرایی و سطح مؤثر آنتن های فرکتالی مینکوسکی با درجات تکرار و عرض های فرورفتگی مختلف [۱۰]
Indentation |
از آنجا که پایه ی هوش فرهنگی در تئوری هوش چند وجهی، گذاشته شده است، هوش فرهنگی همانند و در عین حال متفاوت از بقیه ی اشکال هوش می باشد. در اینجا سه نوع از هوش بررسی شده و شباهت و تفاوت آنها با هوش فرهنگی بیان می شود:۱- هوش عمومی،۲- هوش اجتماعی، ۳- هوش عاطفی
۲-۲۰-۱- هوش عمومی یا ضریب هوشی:
بر توانایی های شناختی متمرکز است و خاص نوع مشخصی از شرایط نیست، مانند موقعیت های متفاوت از نظر فرهنگی، شامل جنبه های انگیزشی و رفتاری هوش نیست.(p 8 , 2007 , Ang el al)
۲-۲۰-۲- هوش اجتماعی:
به توانایی یک شخص برای سازگاری و تعامل با دیگران به یک سبک و روش مؤثر اشاره دارد. هوش اجتماعی شامل شناخت موضوعات اجتماعی، آسودگی و راحتی با دیگران، همدلی با دیگران و… است.
(p 284, 2002,Earley)
اما باید توجه داشت که مهارت های اجتماعی[۱۵۴] که در یک کشور یاد گرفته می شوند و پذیرفته می شوند، شاید در فرهنگی دیگر با قوانین متفاوت برای تعامل اجتماعی، مؤثر و یا حتی ناراحت کننده باشند.(p 80, 2006, Thomas)
Brislin و دیگران (۲۰۰۶ )، هوش فرهنگی را با یک نوع از «هوش اجتماعی سطح بالاتر» قابل قیاس می دانند، زیرا هوش فرهنگی به فرد اجازه می دهد که از نظر اجتماعی در موقعیت ها و شرایط فرهنگی چندگانه و متنوع مؤثر باشد. اما، Brislin و دیگران اظهار می کنند که هوش فرهنگی احتمالاً متفاوت از اشکال دیگر هوش اجتماعی می باشد، زیرا که هوش فرهنگی شامل دو توانایی و قابلیت کلیدی در موقعیت های فرهنگی مبهم و پیچیده است: پذیرش بی نظمی و به تأخیر انداختن قضاوت و داوری، ترکیب این دو توانایی، از لحاظ عملکردی برای جستجوی الگوهایی که می توانند بطور قیاسی در دستیابی به یک دیدگاه فرهنگی گسترده تر مفید باشند، با اهمیت است. (p 41، ۲۰۰۷، Dean)
۲-۲۰-۳- هوش عاطفی:
شامل توانایی شناسایی و ابراز احساسات می باشد و مانند هوش فرهنگی، از هوش ذهنی و آکادمیکی فراتر می رود.(p 80 , 2006, Thomas)
بنابراین هوش عاطفی متفاوت از هوش فرهنگی است، زیرا متمرکز بر توانایی کلی برای درک و اداره احساسات، بدون در نظر گرفتن زمینه فرهنگی است، با توجه به اینکه، علایم احساسی به طور نمادین ایجاد می شوند و به لحاظ تاریخی در داخل فرهنگ پخش می شوند، توانایی رمزگذاری ورمزگشایی احساسات در فرهنگ خودی، به طور خودکار قابل انتقال به فرهنگ های ناشناخته نیستند. بنابراین، فردی با هوش عاطفی بالا دریک شرایط فرهنگی خاس، شاید به لحاظ احساسی و عاطفی، در فرهنگ دیگر با هوش نباشند، ( p 9, 2007, Ang el al)
هوش فرهنگی با هوش عاطفی در ارتباط است، اما در جایی که دیگر هوش عاطفی به کار نمی آید، اتحاد می شود. Earley وMosakowski، تعیین کردند. که یک عنصر اصلی که در هوش عاطفی و فرهنگی مشترک است،گرایش و میل باطنی به معوق گذاشتن قضاوت و تفکر قبل از عمل می باشد.(p 40، ۲۰۰۷، Lugo)
بنابراین، هوش عاطفی و اجتماعی، محصولات و ساخته های فرهنگی هستند که در آن ایجاد شده اند و به وسیله ی آن محدود می شوند. ( p 80, 2006, Thomas)، برعکس هوش فرهنگی، رها از فرهنگ است و اشاره به مجموعه ای کلی و همه جانبه از توانایی ها دارد که مربوط به موقعیت هایی است که با تنوع فرهنگی توصیف می شوند. (p 9, 2007, Ang el al) بر خلاف اشکال دیگر هوش، که در نقطه تقاطع فرهنگ ها، تنزل پیدا می کنند، هوش فرهنگی شکاف موجود در انتقال مفاهیم را از یک فرهنگ به فرهنگ دیگر، از میان بر می دارد.(p 41, 2007, Dean)
۲-۲۱- مراحل ایجاد و تکامل هوش فرهنگی
همانند دیگر اشکال چند وجهی هوش، بر روی پیوستاری که در طول زمان ایجاد و توسعه می یابد، وجود دارد. توسعه و بهبود ممکن است تا حدودی آرام باشد و اگرچه تجارب مهم مانند زندگی و کار در خارج شاید این توسعه را تسهیل کند، غیر محتمل به نظر می رسد که تغییرات فوق العاده و چشمگیر در میزان هوش فرهنگی در چارچوب های زمانی کوتاه مدت، مشاهده شود به علاوه این بهبود به عنوان یک فرایند خطی[۱۵۵] در نظر گرفته نمی شودف بلکه فرآیندی است که نیازمند تحصیل دانش و شناخت جدید، چشم اندازهای جایگزین و انطباق وتحلیل این دانش به توانایی رفتاری می باشد.
اگر پذیرفته شود که هوش فرهنگی، درطول زمان از طریق تعاملات بین فرهنگی آموخته می شود، می توان در نظر گرفت که افراد مراحل مختلف توسعه در سطوح هوش فرهنگی را پشت سر می گذرانند. در ادامه، یک مفهوم سازی از این مراحل، بر اساس مدل هایی از روان شناسی بهبود، ارائه می شود.(p 89, 2006, Thomas)
۲-۲۱-۱- فعال سازی مجدد محرک های بیرونی
یک نقطه شروع، دنبال کردن و پیروی از قوانین و هنجارهای فرهنگی خود فرد می باشد. این مرحله، حاکی از این است که افراد علاقه ی بسیار کمی برای در معرض فرهنگ های دیگر قرار گرفتن، دارند. افراد کوته بین و بسته، حتی تشخیص نمی دهند که تفاوت های فرهنگی وجود دارند. اگر آنها این تفاوت ها را تشخیص هم دهند، آنها را نامعقول و غیر منطقی در نظرمی گیرند. افراد در این مرحله، چیزهایی از این دست می گویند، من تفاوت ها را نمی بینم «و» من با همه به یک صورت مشابه رفتار می کنم, (p 7, Inkson & Thomas)
۲-۲۱-۲- شناسایی هنجارها و انگیزه های فرهنگی دیگر به منظور یادگیری بیشتر در مورد آنها
تجربه و آگاهی، یک شناخت تازه و نو از آمیخته ی چند فرهنگی[۱۵۶] که ما را احاطه کرده است، فراهم می کند. یک حس تشدید شده ازآگاهی، گاهی اوقات مقدار قابل توجهی از اطلاعات جدید را ارائه می کند. کنجکاوی تحریک می شود و افراد می خواهند که بیشتر یاد بگیرند. افراد در این مرحله اغلب کوشش می کنند، پیچیدگی محیط فرهنگی را بررسی کنند. آنها در جستجوی قوانین ساده برای هدایت رفتارهایشان هستند.(p91, 2006, Thomas)
۲-۲۱-۳- تطبیق هنجارها و قوانین فرهنگی دیگر در ذهن خود فرد
درک عمیق تر تنوع فرهنگی، در این مرحله آغاز می شود. هنجارها و قوانین جوامع مختلف، در زمینه و شرایط خودشان به نظر قابل درک و حتی منطقی می آید. شناخت پاسخ ها و عکس العمل های رفتاری مناسب به شرایط فرهنگی مختلف، گسترش و توسعه پیدا می کنند؛ هرچند، فقط علائم کمابیش واضح و آشکار مورد توجه قرار می گیرند و رفتار تطبیقی تلاش های زیادی را با خود به همراه دارد و اغلب دشوار است. افراد در این مرحله در موقعیت های فرهنگی مختلف می دانند چه چیزی بگویند و چه کاری انجام دهند.هرچند، آنها محورند درباره ی آن فکر کنند و رفتار تطبیقی چیزی ساده به نظر نمی رسد. (p, 2005, Inkson & Thomas)
۲-۲۱-۴- تحلیل هنجارهای فرهنگی مختلف به رفتارهای جایگزین
در این مرحله، تطبیق و تعدیل شرایط و موقعیت مختلف دیگر به تلاش زیادی نیاز ندارد. افراد مجموعه و مخزنی از رفتارها را ایجاد می کنند که می توانند از بین آنها، با توجه به شرایط فرهنگی خاص، انتخاب کنند. آنها فعالانه رفتار جدید را آزمایش می کنند آنها در چندین فرهنگ مختلف، تقریباً به راحتی و به سهولت و یا استرس نه چندان بیشتر از وقتی که در فرهنگ خود بودند، عمل و فعالیت می نمایند. اعضای فرهنگ های دیگر آنها را به عنوان کسانی که از نظر فرهنگی مطلع هستند و در هنگام تعامل با آنها احساس راحتی می کنند، می پذیرند.( p91, 2006, Thomas)
۲-۲۱-۵- پیشتازی در رفتار فرهنگی از طریق تشخیص علایم و نشانه های متغیر که دیگران درک نمی کنند.
افرادی که از نظر فرهنگی، هوش بالایی دارند، دارای این توانایی هستند که تفاوت های زمینه های فرهنگی را ( از طریق آزمایش حالت های درونی[۱۵۷] و علایم بیرونی[۱۵۸]) گاهی اوقات حتی قبل از افراد فرهنگ های دیگر احساس کنند. آنها آنقدر با تفاوت های جزئی تعاملات بین فرهنگی هماهنگ هستند که تقریباً به صورت اتوماتیک و ناخود آگاه، رفتارهایشان را در جهت پیش بینی این تغییرات وتسهیل تعاملات بهتر بین فرهنگی در میان دیگران، تعدیل و تنظیم می کنند، به نظر می رسد آنها به طور شهودی می دانند چه رفتارهایی مورد نیاز است و چگونه به صورت مؤثر و کارآمد آن رفتارها را به اجرا در بیاورند. افراد در این مرحله از بهبود و توسعه، تا حدی نادر و کمیاب هستند؛ هر چند این سطحی از هوش فرهنگی است که همه شاید آرزوی آنرا دارند. (p 8, 2005, Inkson & Thomas)
سیر تکامل هوش فرهنگی در شکل ۲-۳ نشان داده شده است.
زمان
دانش
رفتار
رفتار
دانش
آگاهی
آگاهی
شکل ۲-۳ :سیر تکامل هوش فرهنگی
Thomas , 2006 , p 89) )
۲-۲۲- پرورش هوش فرهنگی
هوش فرهنگی را نیز می توان همچون سایر جنبه های شخصیت، پرورش داد. در این زمینه باید بر دو نکته تأکید کرد، نخست اینکه چنین کاری تنها از عهده افراد واجد صلاحیت همچون روانشناسان حرفه ای برمی آید، دوم اینکه بهبود هوش فرهنگی باید در راستای برنامه های راهبردی و جامع پرورش منابع انسانی سازمان و در کنار سایرجنبه های این برنامه صورت گیرد برای تقویت هوش فرهنگی لازم است پس از سنجش این هوش در افراد و تعیین نقاط قوت و ضعف آنها، یک سری گامهایی برداشته شود:
گام اول: افراد نقاط قوت و نقاط ضعف هوش فرهنگی خودشان را به منظور ایجاد یک نقطه ی شروع برای تلاش های بعدی در جهت بهبود، بررسی می کنند. یک رویکرد، خود ارزیابی می باشد، اما انواع رویکردهای دیگری نیز به منظور شناسایی نقاط قوت و نقاط ضعف، مانند ارزیابی رفتار یک فرد در شرایط تجاری شبیه سازی شده و بازخورد ۳۶۰ درجه در مورد رفتار گذشته ی فرد دریک موقعیت واقعی، وجود دارد. (p, 2004, Earley & Mosakonski 146)
گام دوم: شخص متناسب با نقاط ضعفش، برنامه های آموزشی لازم را انتخاب می کنند. برای مثال، فردی که فاقد هوش فرهنگی فیزیکی است، در کلاسهای مربوط به رفتار شرکت می کنند، یا کسی که در بعد شناختی ضعف دارد، توان استدلال استقرایی و قیاسی[۱۵۹] خود را پرورش می دهد.(عباسعلی زاده و نائیچی، ۱۳۸۶، ص۲۳)
گام سوم: آموزشی که در گام پیشین تعیین شد به مرحله اجرا گذاشته می شود. اگر فرد از لحاظ جنبه انگیزشی دارای مشکل است به او یک سری تمرین های ساده داده می شود ، مانند اینکه در یک کشور غریب از کجا و چگونه می خواهد روزنامه مورد نظرش را بیابد.(Earley &mosakowski ,2004, p146)
گام چهارم : افراد منابع لازم را برای دستیابی از رویکردی که انتخاب کرده اند و قصد تقویت آنرا دارند فراهم کرده و سازماندهی می نمایند. آیا افرادی در سازمانشان با مهارتهای لازم برای اداره و هدایت این آموزش وجود دارند و آیا واحد کاری آنها حمایت لازم برای آموزش را فراهم می کند. ارزیابی واقع بینانه حجم کار و زمان در دسترس برای بهبود هوش فرهنگی مهم می باشد.(عباسعلی زاده و نائیجی ، ۱۳۸۶ ، ص ۲۳)
گام پنجم:در این گام بر مبنای نقاط قوت و ضعف باقیمانده، فرد به تکمیل مهارت هایش اقدام می کند. برای مثال، اگر نقاط ضعف جنبه ی تحلیل دارد، نخست باید رویدادها را ببیند و سپس تشریح کند که چه الگوهایی باید مورد استفاده قرار گیرد، در واقع در این مرحله، فردی که وارد محیط فرهنگی جدید می شود، به مهارت دست می یابد.( . ( ۱۴۶p, 2004, Earley & Mosakonski )
گام ششم: شخصی که وارد یک موقعیت فرهنگی جدید می شود، باید بر جو غریبه ی آن غلبه کند. بنابراین با مواجه کردن فرد با موقعیت های جدید فرهنگی، به او کمک می کنیم مهارت های کسب شده و نحوه به کارگیری آنها را مورد ارزیابی مجدد قرار دهد.پس از این ارزیابی ممکن است در حوزه های خاصی خود را نیازمند آموزش بیشتری ببیند.(عباسعلی زاده و نائیچی، ۱۳۸۶، ص۲۳)
۲-۲۳- ویژگی های مورد نیاز برای هوش فرهنگی
بعضی ویژگی ها و شرایط، در دستیابی به هوش فرهنگی مهم و ارزشمند هستند که به مهم ترین آنها اشاره می شود.
۲-۲۳-۱- قضاوت های همراه با تعمق[۱۶۰]
مقدار اطلاعاتی که برای یک قضاوت صحیح و درست مورد نیاز می باشد، اغلب خیلی زیاد است. یک فرد با هوش فرهنگی، قضاوت را موقتاً به تأخیر می اندازد تا زمانی که اطلاعات بیشترازویژگی های افراد فراهم شود. اگر چه فرهنگ، نشان و سرنخی در مورد موقعیت احتمالی نمونه ای از افراد می دهد، چیز کمی درباره ی افراد خاص نشان می دهد. افراد با هوش فرهنگی، فقط از یک یا دونشانه و دلیل به نتایج نمی رسند، بلکه اطلاعات زیادی را قبل از قضاوت در مورد افراد دیگر، جمع آوری می کند.(p 21، ۲۰۰۶، Triandis)
۲-۲۳-۲- هویت چند دیدگاهی[۱۶۱]
بهبود و ایجاد هوش فرهنگی با یک بررسی از خود و آگاهی از این که همه یک هویت چند دیدگاهی و چند منظری دارند، آغاز می شود. افراد زیادی به آینه نگاه می کنند و خودشان را بر اساس آنچه که می بینند، توصیف می کنند و متعاقباً دیگران را به همان روش توصیف می کنند. با نگاه کردن به آینه، ما ویژگی هایی را می بینیم که می توانند به آسانی توصیف شوند، مانند نژاد وبنابراین افراد زیادی هویت فرهنگی را به عنوان یک هویت نژادی در نظر می گیرند.
هویت چند منظری، به عنوان، خصوصیاتی از هویت ما که هر فرد را قادر می سازد واقعیت را از دیدگاه های خاص، براساس توانایی، سن، جنس، نژاد، مذهب، قومیت[۱۶۲] و طبقه ی اقتصادی اجتماعی[۱۶۳] ببینند، تعریف می شود. زمانی که کارکنان و افراد، خودشان را به عنوان افرادی چند دیدگاهی می بینند و روابط این اشکال هویت خودشان را درک می کنند، آنها هوش فرهنگی را بهبود خواهند داد.(p 29 ، ۲۰۰۷ ، Griffer & Perlis
۲-۲۳-۳- اهمیت شرایط و موقعیت
سازمان بطور جامع و مستمر بر تقویت ارزش های یادگیری و نوآوری توجه دارد.
یادگیری از طریق نرم افزار یادگیری مجازی ،باعث می شود بیشتر از معمول از یادگیری لذت برده و احساس رضایت کنم.
استفاده از نرم افزار یادگیری مجازی منجر به تمرکز بیشترکار کنان بر ارائه خدمات توسط افراد می گردد.
افراد، به همکاری با یکدیگر و به اشتراک گذاری اطلاعات تشویق می شوند.
اشتراک دانش
انتقال دانش
سیستم مدیریت دانش
اتوماسیون و وب سایت به عنوان یک منبع اصلی ارتباطات وسیع سازمانی با هدف حمایت از انتقال دانش و یا به اشتراک گذاری فعالیت دارد.
سازمان دارای فرایند سیستماتیک برای شناسایی، ایجاد، ذخیره سازی، به اشتراک گذاری و استفاده از دانش می باشد.
جلوگیری از دوباره کاری
انتقال دانش بصورت فعال و مطلوب تشویق شده، پاداش می گیرد.
سازمان، بهترین شیوه ها و درس های آموخته شده را در سراسر سازمان تسهیم نموده به طوری که هیچ دوباره کاری صورت نمی گیرد.
۶-۳ روایی ابزار گردآوری داده ها
روایی بدین معنا است که چگونه میتوان مطمئن بود که که سوالات تنظیم شده در ابزار اندازه گیری همان چیزی را که باید بسنجد، اندازه گیری میکنند (علی احمدی و نهایی، ۱۳۸۶: ۴۸۹). برای تضمین روایی در پرسش نامه ی این پژوهش از روایی محتوایی استفاده شده است. بطور کلی مقصود از روایی آن است که وسیله اندازهگیری واقعا بتواند خصیصه مورد نظر و نه متغیر دیگری را اندازهگیری نماید. اگر وسیله اندازهگیری از لحاظ خصیصه مورد نظر دارای روایی کافی نباشد، نتایج پژوهش بیارزش خواهد بود. برای ارزیابی روایی شیوه های مختلفی ارائه شده است که یکی از آنها رواسازی محتوایی است. رواسازی محتوایی در پاسخ به این پرسش است که آیا مواد با محتوای این وسیله اندازه گیری معرف محتوی یا مجموعه خصوصیات مورد اندازه گیری هست؟ رواسازی محتوایی اساسا به داوری (قضاوت) مربوط میشود. در این نوع رواسازی محتوایی شخص به تنهایی یا همراه با برخی افراد دیگر که در زمینه مورد بحث دارای تجارب و اطلاعات هستند، درباره مناسب بودن پرسشها قضاوت میکند. بدین ترتیب رواسازی محتوائی اساسا امری قضاوتی است. در این پژوهش ابتداپرسش نامه تنظیم شده در اختیار اساتید محترم راهنما و مشاور قرار گرفت و سئوالات نامناسب با توجه به شاخص ها و متغیرهای پژوهش از پرسش نامه حذف گردید. جهت بررسی روایی سازهای پرسشنامه و تائید عاملهای در نظر گرفته شده، از روش تحلیل عاملی به شیوه چرخش محورهای متعامد (واری- ماکس) برای دستیابی به عاملهای خالص استفاده شده است. بدین منظور از شاخص KMO [۱۲۲]و آزمون کرویت بارتلت[۱۲۳] استفاده می شود.
شاخص KMO: شاخصی از کفایت نمونه گیری است که کوچک بودن همبستگی جزیی بین متغیرها را بررسی می کند و از این طریق مشخص می سازد آیا واریانس متغیرهای تحقیق، تحت تأثیر واریانس مشترک برخی عامل های پنهانی و اساسی است یا خیر. این شاخص در دامنه صفر تا یک قرار دارد. اگر مقدار شاخص نزدیک به یک باشد، داده های مورد نظر برای تحلیل عاملی مناسب هستند و در غیر این صورت (معمولاً کمتر از ۶/۰) نتایج تحلیل عاملی برای داده های مورد نظر چندان مناسب نمی باشند.
آزمون کرویت بارتلت: این آزمون بررسی می کند چه هنگام ماتریس همبستگی، شناخته شده(از نظر ریاضی ماتریس واحد و همانی) است و بنابراین برای شناسایی ساختار (مدل عاملی) نامناسب می باشد. ماتریس همبستگی دارای دو حالت است: حالت اول) زمانی که ماتریس همبستگی بین متغیرها، یک ماتریس واحد و همانی می باشد، در این صورت متغیرها ارتباط معنی داری با هم نداشته و در نتیجه امکان شناسایی عامل های جدید، براساس همبستگی متغیرها با یکدیگر وجود ندارد. حالت دوم) زمانی که ماتریس همبستگی بین متغیرها یک ماتریس واحد و همانی نباشد، که در این صورت ارتباط معنی داری بین متغیرها وجود داشته و بنابراین امکان شناسایی و تعریف عامل های جدیدی براساس همبستگی متغیرها وجود دارد. اگر معنی داری (Significance) آزمون بارتلت کوچک تر از ۵% باشد تحلیل عاملی برای شناسایی ساختار (مدل عاملی) مناسب است، زیرا فرض شناخته شده بودن ماتریس همبستگی رد می شود. (مومنی و قیومی، ۱۹۴:۱۳۸۹-۱۹۳). نتایج این شاخصها در جداول ۱-۳ آمده است.
همانطور در جدول ۱-۳ نیز مشاهده میشود، از آنجایی که مقدار شاخص KMO بیشتر از ۶/۰ است تعداد نمونه (در اینجا همان تعداد پاسخ دهندگان) برای تحلیل عاملی کافی می باشد. همچنین مقدار معناداری (Sig) آزمون بارتلت، کوچک تر از ۵ درصد است نشان می دهد تحلیل عاملی برای شناسایی ساختار، مدل عاملی، مناسب است.
جدول۱-۳ نتایج آزمون کورویت بارتلت و KMO جهت بررسی کفایت عوامل پرسشنامه